همچنان که دیدیم، قاضی را شب هنگام به دار آویختند، گوییا در ظلمت و سیاهیِ جهل، نور را در بند کردند، آنگاه که نورخواهان و ذراتِ نور خفته بودند، اما آیا فردای آن شب هم مریدان و دوستداران او همچنان سکوت کردند و تنِ بی روحِ آن نازنینِ عالم تفکّر را به دشمن او واگذاردند؟ این هم نکتهای است در سرگذشتِ قاضی، که اسناد کهن دربارهٔ آن اطلاعی در بر ندارند، اما در نگاشته های متأخّر آوردهاند که فردای آن شب که او را به چوب دار بستند، “به زیر آوردند و پوستِ بدنش را کندند و در بوریایی آلوده به نفتش پیچیده، سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند”. این قصّه سازانِ متأخّر البتّه این فاجعه را از سوی قاضی قابل پیشبینی یافتهاند به طوری که آن متفکّرِ عالم فارسیزبانان، در زمانِ حیات چنین خواستهای داشته است:
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم
وان هم به سه چیزِ کم بها خواستهایم
گر دوست چنین کند که ما خواستهایم
ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
برگرفته از کتاب #خاصیت_آینگی
چاپ اول: ۱۳۷۳
چاپ پنجم: نشر نی، ۱۳۹۷
چاپ ششم: بنیاد فرهنگی مایل هروی، ۱۴۰۲